سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زمستان 1384 - ّّّّّپژواک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 57115
بازدید امروز : 3
........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... لوگوی خودم ...........
زمستان 1384 - ّّّّّپژواک .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........

شوریده

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

........... طراح قالب...........


  • چهار شنبه سوری یا شب سوری

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/12/23:: 2:54 صبح

    چهار شنبه سوری یا شب سوری

    در روز شمار ایرانیان باستان هریک از سی ‌روز ماه را نامی است که نام دوازده ماه ‏سال نیز در میان آنهاست ، ایرانیان باستان در هر ماه که نام روز با نام ماه برهم منطبق و ‏یکی می ‌شدند آن را به فال نیک گرفته و آن روز را جشن می ‌گرفتند ، اغلب جشنهای ایرانیان ‏آریایی چه آنهایی که امروز برگزار می ‌شوند و چه آنهایی که فراموش شده‌اند ریشه در آئین ‏کهن زرتشتی دارد، به قول پرفسور مری بریس شادی کردن، تکلیف دلپذیر دینی این جماعت ‏است. در کتیبه‌های هخامنشی هم شادی و جشن ودیعه‌ای الهی «اهورایی» خوانده شده ‏است. پیوند ایرانیان آریایی قبل از اشو زرتشت با ایزدان خود نه پرپایه جهل و ترس از آنان بلکه ‏بر اساس مهر و دوستی استوار بود و مردم در مقابل نعمات و سلامتی عطا شده به آنان به ‏جشن (یَزَشْنْ = نیایش شادمانه) می ‌پرداختند و آنان بایستی با خشنودی و شادی و پایکوبی ‏‏(نه غم و سوگ‌ و گریه و زاری که از صفات و علامات اهریمنی می ‌باشد) و در عرصه ‏روشنایی و آگاهی به نیایش و ستایش ایزدان می ‌پرداختند. ‏
    در گذشته‌های دور آریاییان به گرد آتش جمع می ‌شدند و با نوشیدن شیره گیاه هوم ‏‎ ‎و با پایکوبی و هلهله و شادی به قربانی حیوانی (معمولاً گاو) می ‌پرداختند و بخشی از آن ‏گوشت را به آتش می ‌افکندند. زرتشت غریوهای مستانه و افکندن گوشت قرابانی در آتش و ‏آلوده کردن آن را نفی کرد و کشتن جانوران را به رنج، و تباه کردن گوشت آن را کاری اهریمنی ‏به شمار آورد و در برابر اینها خشنودی و پایکوبی و شادمانی از هستی و آفرینش را در گرد ‏آتش درست و برابر با فضیلت، سامان و نظم هستی و نیکوکارانه شمرد. مطابق قول و حدس ‏استاد ذبیح بهروز چهارشنبه سوری جشنی است مانند بیشتر جشنهای ایرانی که با ستاره ‏شناسی بستگی تام داشته ومبدا همه ی حسابهای علمی تقویمی بشمار می رود. در آن ‏روز در سال 1725 پیش از میلاد زرتشت بزرگترین حساب گاه شماری جهان را نموده و کبیسه ‏پدید آورده و تاریخ های کهن را درست و منظم کرده است؛ پس به نظر ایشان در سال 1725 ‏پیش از میلاد،شبی که در روز آن زرتشت تاریخ را اصلاح کرده است، به یادبود آن ، همه ساله ‏مردم ایران جشن بزرگی بر پا کرده و با آتش افروزی،شادی خود را آشکار و اعلام کرده اند و آن ‏رصد و اصلاح تاریخ تا کنون در هیأت و یادمان چهارشنبه سوری ( شب جشن سوری) یا جشن ‏سوری باقی و جاری مانده است. ‏
    یک رشته از جشنهای آریایی،که عمر هر کدام از آنها برابر با عمر ملت اهورایی ایران و ‏آریاییها می باشد، از اقوام هند و ایرانی و هند و اروپایی ، جشن‌های آتش یا سده می ‌باشد ‏و جشنهایی است که با افروختن آتش جهت سور و سرور و شادمانی آغاز و اعلام می ‌شد.
    در ایران از جمله جشنهای باقیمانده از جشن‌های آتش و جشنهای سده، جشن ‏سوری و در پایان سال و یا همان چهارشنبه سوری م‌ی باشد,‏ در وهله‌ی نخست بایستی ‏گفت که گروهی چهارشنبه سوری را مستحدثات جشن‌های ایرانی می ‌دانند و اینکه در تاریخ ‏باستان ایران پایه و نشان و ریشه‌ای برای آن وجود ندارد‌، و عده‌ای نیز آن را کاملاً آریایی و ‏ایرانی می ‌پندارند که بدعتها و انحرافاتی در آن واقع شده است‌.‏
    یک رشته از جشنهای آریایی،که عمر هر کدام از آنها برابر با عمر ملت اهورایی ایران و ‏آریاییها می باشد، از اقوام هند و ایرانی و هند و اروپایی ، جشن‌های آتش یا سده می ‌باشد ‏و جشنهایی است که با افروختن آتش جهت سور و سرور و شادمانی آغاز و اعلام می ‌شد. ‏
    ‏‌به اعتقاد ایرانیان هرگاه آتش افروخته شود، بیماری ، فقر، بدبختی، ناکامی و بدی ‏ناپدید می ‌گردد چرا که از آثار وجودی ظلمت و اهریمن هستند. پس افروختن آتش و ‏بطورکنایه، راه یافتن روشنی معرفت در دل و روح است که آثار اهریمنی و نحوست و نامبارکی ‏را از میان برمی ‌دارد به همین جهت جشن سوری پایان سال را به شب آخرین چهارشنبه ‏سال منتقل کردند تا با سال ‌نو خوشی و خرم و شادکام گردند. چنانکه از آثار فرهنگی و ‏رسوم کهن ایرانیان برپا کردن جشن و سرور و شادی بوده است و البته این جشن و سرور و ‏شادی کاملاً جنبه دینی، اجتماعی و فلسفی بخود گرفته است و هدف از آن ارتقای روح و ‏روان و همچنین شادی تن و جسم برای تلاش‌، کوشش و سازندگی بیشتر بوده است. ‏ایرانیان مردمانی جشن باره بوده‌اند چنانکه می ‌توانیم آثار آن را در کتیبه‌های داریوش مشاهده ‏نمود، که بسیار به، شادی و شادمانی ایرانیان آریایی و باورمندیهای که جزوه آیین زرتشتی ‏بوده، اشاره شده است.‏
    شب سوری بی ‌گمان شکل درست تلفظ این جشن «جشن سوری یا چهارشنبه ‏سوری» است,‏ در دوران ساسانیان و‌اژه سوری فارسی‌، در پهلوی به گونه سوریک صفت ‏اسـت چون سـور به معـنی سـرخ و « یک» پسوند صفت می باشد به معنی سرخ و ‏سرخ‌رنگ، و شب سوری یعنی شب سرخ، چرا که عنصر اصلی این مراسم برافروختن آتش ‏سرخ بوده است. در اوستا کلمه سور با واژه سوئیریه ‌یا« ‏suirya‏ » به معنی چاشت آمده ‏است ،که آن را در معنی مهمانی بزرگ گرفته و بکار برده اند؛ البته کردهای امروزی هنوز هم ‏به آذر(‌واژه اوستایی) آگر و به شب سرخ‌، شوِ‎ْ‏ سور می ‌گویند و آگره سوره همان آتش سُرخ و ‏یا آذر سوئیریه اوستایی می ‌باشد .‏
    یکی از مراسم بسیار مورد توجه شب چهارشنبه سوری، تشریفات فراهم آوردن آجیل ‏مشکل‌گشا می ‌باشد، این آجیل وجهی تمثیلی دارد و هر کس که مشکل و گرفتاری داشته ‏باشد با تشریفاتی این آجیل هفت مغز را تهیه و به عنوان نذر و فدیه میان دیگران پخش می ‏کند.‏
    اهدای آجیل و شیرینی در شب جشن سوری :
    در آذربایجان رسم کجاوه‌اندازی و در روستا‌های نزدیک تهران رسم شال‌اندازی از ‏شب‌های نزدیک عید نوروز و شب چهارشنبه سوری کنایه از نیاز و فدیه به فروهرهاست و آن ‏چنین است که در این شب جوان‌ها جعبه‌های کوچکی با کاغذ‌های رنگین به شکل کجاوه می ‏‏‌سازند و ریسمانی به آن می ‌بندند و بر بام خانه‌ها ‌می ‌برند. و کجاوه را از کنار پنجره‌ها یا از ‏سوراخ بالای بام می ‌‌آویزند و صاحب‌خانه شیرینی و خشکباری را که قبلاً به همین منظور ‏تهیه کرده است در کجاوه می ‌اندازد. همچنین رسم قاشق‌زنی در تهران و بسیاری از جاهای ‏ایران که شکل‌دیگری از کجاوه‌اندازی است به یادگار مانده است.‏
    مراسم چهارشنبه‌سوری در گیلان یکی از بزرگترین و مهم‌ترین مراسم کهن است که ‏همه‌ی مردم با اعتقادی بسیار، آن شب را شب برگشت روان درگذشتگان (فروهرها) ،شب ‏درخواست و حاجت و رسیدن به آرزوها می ‌دانند. آنان معتقدند که روان‌های در‌گذشتگان ‏نیاکانشان در آن شب به خانه‌های خود باز می ‌گردند و افراد خانه برای خوشنودی آنان و کمک ‏خواستن از آنان برای بسیاری از امور زندگانی و برآوردن نیازها‌، خانه و پیرامون آن را پاکیزه ‏کرده و هفت نوع غذا آماده می ‌کنند. از جمله مراسم دیگر مردم گیلان برافروختن آتش در ‏بلند‌ترین جای خانه‌، خانه‌تکانی‌، خرید آینه و اسپند هفت‌رنگ وگمج (ظرف سفالی) ‏جستجوکردن چهارشنبه خاتون در آبها، خرس بازی‌، برگذاری مراسم عمو نوروز ، تفاُل و فال ‏زنی‌، قاشق زنی و ... می ‌باشد. شباهت بسیار زیاد این مراسم و سنت در این شب از ‏آذربایجان تا خراسان و از شمال تا جنوب ایران در هر کوی و برزنی نشان از ریشه‌ تاریخی و ‏باستانی و اهورایی و دینی این جشن در میان ایرانیان باستان و آریایی دارد. ‏
    در کردستان و میان کردها‌، با وضوح بیشتری جشن سوری یا جشن آخر سال در ‏همانندی با جشن سوری باستان و ایام فروردگان باقی مانده است‌.‏
    این مراسم با تاریک شدن آفتاب و با افروختن آتش شروع می ‌گردد . این آتش را هم، در کوی ‏و برزن می ‌افروزند و به گرد آن شادی و پای‌کوبی می ‌کنند. و در مرحله‌ی دوم به روی بام‌ها ‏می ‌افروزند که هنوز در میان زرتشتیان مرسوم است و در شب آخر سال سفره‌ی رنگینی می ‏‏‌گستردند با بهترین خوراک‌ها و تشریفات، و لازم بود بوی بهترین خوراک در خانه پراکنده باشد و ‏معتقد بودند و هستند که روان درگذشته‌گان (فَرْوَهَرها )‌ به خانه‌های خود نزول کرده و از دیدن ‏آن همه نعمت‌و فراوانی و پاکیزگی بازماندگان شاد می ‌شوند و از اینکه آنان را فراموش نکرده ‏و مراسم و آئین به جای می ‌آورند در حق بازماندگان دعای خیر کرده و آنان را نیرو و برکت می ‏‏‌بخشند. ‏
    ‏ مراسم وسنت های کهن به جا مانده از ایران باستان در این شب بسیارند که به اختصار نام ‏آنها را می توان بشرح زیر برشمرد:‏
    ‏1.‏ کوزه شکنی 2. قاشق زنی 3. آجیل مشکل گشا4. آب پاشی 5. بر افروختن آتش6. ‏سفره انداختن 7.شال اندازی 8.کجاوه اندازی9.آش نذری10. مراسم قفل« بخت» ‏گشایی دختران11. فالگوش 12. قلیا سودن13.رفع و دفع چشم زخم 14.کاسه زنی و ‏دف زنی در شیراز 15. توپ مروارید در تهران زمان قاجار و ... 16.گره گشایی17.آش ‏بیمار 18.کندر و خوشبوو... ‏

    مراسم باستانی شب سوری(چهارشنبه‌سوری )‌در بیشتر شهرها و بطور ویژه در روستاهای ‏ایران در سطح وسیعی برگزار می ‌گردد چنان که در خراسان هنگام جشن از روی آتش پریده و ‏این اشعار را زمزمه می نمایند:‏
    ‏ زردی ما از تو سرخی تواز ما‏


    منبع : جشنهای ایران باستا
    ن


    نظرات شما ()

  • پژواک

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/12/10:: 10:56 عصر

          هم سطر ، هم سپید

    صبح است

    گنجشک محض می خواند

    پاییز ، روی وحدت دیوار اوراق می شود

    رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را

    از خواب می پراند :
    یک سیب در فرصت مشبک زنبیل می پوسد

    حسی شبیه غربت اشیا

    از روی پلک می گذرد

    بین درخت و ثانیه ی سبز

    تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد

    اما ، ای حرمت سپیدی کاغذ !

    نبض حروف ما

    در غیبت مرکب مشاق می زند

    در ذهن حال ، جاذبه ی شکل از دست می رود

    باید کتاب را بست

    باید بلند شد

    در امتداد وقت قدم زد ،

    گل را نگاه کرد ،

    ابهام را شنید

    باید دوید تا ته بودن

    باید به بوی خاک فنا رفت

    باید به ملتقای درخت و خدا رسید

    باید نشست

    نزدیک انبساط

    جایی میان بیخودی و کشف

     

    سهراب سپهری

    نظرات شما ()

  • صدا کن مرا

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/12/7:: 10:18 عصر

                              به باغ همسفران

    صدا کن مرا

    صدای تو خوب است

    صدای تو سبزینه ی گیاه عجیبی است

    که در انتهای صمیمیت حزن می روید

    در ابعاد این عصر خاموش

    من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

    بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

    و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

    و خاصیت عشق این است

    کسی نیست ،

    بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت

    میان دو دیدار قسمت کنیم

    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

    بیا زودتر چیزها را ببینیم

    ببین ، عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض

    زمان را به گردی بدل می کنند

    بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

    بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

    مرا گرم کن

    ( و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

    و باران تندی گرفت

    و سردم شد ، آن وقت در پشت یک سنگ ،

    اجاق شقایق مرا گرم کرد )

    در این کوچه هایی که تاریک هستند

    من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

    من از سطح سیمانی قرن می ترسم

    بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

    مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

    مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

    اگر کاشف معدن صبح آمد ، صدا کن مرا

    و من ، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو ، بیدار خواهم شد

    آن وقت

    حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم ، و افتاد

    حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم ، و تر شد

    بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

    در آن گیروداری که چرخ زره پوش از روی رؤیای کودک گذر داشت

    قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

    بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

    چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

    چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

    و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش « استوا » گرم

    تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید

    سهراب سپهری


    نظرات شما ()

  • ساده رنگ

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/12/5:: 4:59 صبح

                     ساده رنگ

    آسمان ، آبی تر

    آب ، آبی تر

    من در ایوانم ، رعنا سر حوض

    رخت می شوید رعنا

    برگ ها می ریزد

    مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است

    من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست

    زن همسایه در پنجره اش ، تور می بافد ، می خواند

    من « ودا » می خوانم ، گاهی نیز

    طرح می ریزم سنگی ، مرغی ، ابری

    آفتابی یکدست

    سارها آمده اند

    تازه لادن ها پیدا شده اند

    من اناری را ، می کنم دانه ، به دل می گویم :

    خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود

    می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم

    مادرم می خندد

    رعنا هم

    سهراب سپهری

    نظرات شما ()

  • سهراب سپهری : ورق روشن وقت

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/30:: 12:2 عصر

    ورق روشن وقت

    از هجوم روشنایی شیشه های در تکان می خورد

    صبح شد ، آفتاب آمد

    چای را خوردیم روی سبزه زار میز

    ساعت نه ابر آمد ، نرده ها تر شد

    لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند

    یک عروسک پشت باران بود

    ابرها رفتند

    یک هوای صاف ، یک گنجشک ، یک پرواز

    دشمنان من کجا هستند ؟

    فکر می کردم :

    در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد

    در گشودم : قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من

    آب را با آسمان خوردم

    لحظه های کوچک من خواب های نقره می دیدند

    من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت

    نیمروز آمد

    بوی نان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر می کرد

    مرتع ادراک خرم بود

    دست من در رنگ های فطری بودن شناور بود

    پرتقالی پوست می کندم

    شهر در آیینه پیدا بود

    دوستان من کجا هستند ؟

    روزهاشان پرتقالی باد !

    پشت شیشه تا بخواهی شب

    در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج

    در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد

    لحظه های کوچک من تا ستاره فکر می کردند

    خواب روی چشمانم چیزهایی را بنا می کرد

    یک فضای باز ، شن های ترنم ، جای پای دوست ...

    سهراب سپهری

    نظرات شما ()

  • سهراب سپهری : از سبز به سبز

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/29:: 12:14 عصر

     از سبز به سبز

        من در این تاریکی

        فکر یک بره ی روشن هستم

        که بیاید علف خستگی ام را بچرد

        من در این تاریکی

        امتداد تر بازوهایم را

        زیر بارانی می بینم

        که دعاهای نخستین بشر را تر کرد

        من در این تاریکی

        در گشودم به چمن های قدیم ،

        به طلایی هایی ، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم

        من در تاریکی

       ریشه ها را دیدم

       و برای بته ی نو رس مرگ ، آب را معنی کردم

     

                                                                              سهراب سپهری


    نظرات شما ()

  • آفتابی

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/27:: 9:56 عصر

    آفتابی

     

    صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟

    لباس لحظه ها پاک است

    میان آفتاب هشتم دی ماه

    طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت

    طراوت روی آجرهاست ، روی استخوان روز

    چه می خواهیم ؟

    بخار فصل گرد واژه های ماست

    دهان گلخانه ی فکر است

    سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند

    تو را در قریه هایی دور مرغانی به هم تبریک می گویند

    چرا مردم نمی دانند

    که لادن اتفاقی نیست

    نمی دانند که در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است؟

    چرا مردم نمی دانند

    که در گل های نا ممکن هوا سرد است

    سهراب سپهری


    نظرات شما ()

  • سوره ی تماشا

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/27:: 1:23 صبح

       سوره ی تماشا

    به تماشا سوگند

    و به آغاز کلام

    و به پرواز کبوتر در ذهن

    واژه ای در قفس است

    حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود

    من به آنان گفتم :

    آفتابی لب درگاه شماست

    که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

    و به آنان گفتم :

    سنگ آرایش کوهستان نیست

    همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ

    در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

    که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

    پی گوهر باشید

    لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید

    و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

    و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ

    به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت

    و به آنان گفتم :

    هرکه در حافظه چوب ببیند باغی

    صورتش در وزش بیشه ی نور ابدی خواهد ماند

    هرکه با مرغ هوا دوست شود

    خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

    آنکه نور از سر انگشت جهان برچیند

    می گشاید گره پنجره ها را با آه

    زیر بیدی بودیم

    برگی از بالای سرم چیدم ، گفتم :

    چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟

    می شنیدم که به هم می گفتند :

    سحر می داند ، سحر

    سر هر کوه رسولی دیدند

    ابر انکار به دوش آوردند

    باد را نازل کردیم

    تا کلاه از سرشان بردارد

    خانه هاشان پر داوودی بود ،

    چشمشان را بستیم

    دستشان را نرساندیم به سرشاخه ی هوش

    جیبشان را پر عادت کردیم

    خوابشان را به صدای سفر آیینه ها آشفتیم

    سهراب سپهری


    نظرات شما ()

  • غربت

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/25:: 12:10 عصر

    غربت

    ماه بالای سر آبادی است

    اهل آبادی در خواب

    روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم

    باغ همسایه چراغش روشن

    من چراغم خاموش

    ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه ی آب

    غوک ها می خوانند

    مرغ حق هم گاهی

    کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها

    و بیابان پیداست

    سنگ ها پیدا نیست ، گلچه ها پیدا نیست

    سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست

    نیمه شب باید باشد

    دب اکبر آن است ، دو وجب بالاتر از بام

    آسمان آبی نیست ، روز آبی بود

    یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم

    یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم

    طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب

    یاد من باشد ، هرچه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب درآرم

    یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بربخورد

    یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را با چوبه بشویم

    یاد من باشد تنها هستم

    ماه بالای سر تنهایی است

    « سهراب سپهری »


    نظرات شما ()

  • و پیامی در راه

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/24:: 9:42 عصر

      و پیامی در راه

    روزی

    خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد

    در رگ ها ، نور خواهم ریخت

    و صدا خواهم در داد : ای سبدهاتان پر خواب !

    سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید

    خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد

    زن زیبای جذامی را ، گوشواری دیگر خواهم بخشید

    کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !

    دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت ،

    جار خواهم زد : آی شبنم ، شبنم ، شبنم

    رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است ،

    کهکشانی خواهم دادش

    روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت

    هرچه دشنام ، از لب ها خواهم برچید

    هرچه دیوار ، از جا خواهم برکند

    رهزنان را خواهم گفت : کاروانی امد بارش لبخند !

    ابر را ، پاره خواهم کرد

    من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ،

    دل ها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد

    و به هم خواهم پیوست ، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها

    بادبادک ها ، به هوا خواهم برد

    گلدان ها ، آب خواهم داد

    خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت

    مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد

    خرفرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد

    خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت

    پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند

    هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد

    مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک !

    آشتی خواهم داد

    آشنا خواهم کرد

    راه خواهم رفت

    نور خواهم خورد

    دوست خواهم داشت

    « سهراب سپهری »


    نظرات شما ()

       1   2      >
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    example:
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    Time spent here: