سوره ی تماشا - ّّّّّپژواک
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 57139
بازدید امروز : 12
........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... لوگوی خودم ...........
سوره ی تماشا - ّّّّّپژواک .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........

شوریده

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

........... طراح قالب...........


  • سوره ی تماشا

  • نویسنده : آمیتریس:: 84/11/27:: 1:23 صبح

       سوره ی تماشا

    به تماشا سوگند

    و به آغاز کلام

    و به پرواز کبوتر در ذهن

    واژه ای در قفس است

    حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود

    من به آنان گفتم :

    آفتابی لب درگاه شماست

    که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد

    و به آنان گفتم :

    سنگ آرایش کوهستان نیست

    همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ

    در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

    که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

    پی گوهر باشید

    لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید

    و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

    و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ

    به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت

    و به آنان گفتم :

    هرکه در حافظه چوب ببیند باغی

    صورتش در وزش بیشه ی نور ابدی خواهد ماند

    هرکه با مرغ هوا دوست شود

    خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

    آنکه نور از سر انگشت جهان برچیند

    می گشاید گره پنجره ها را با آه

    زیر بیدی بودیم

    برگی از بالای سرم چیدم ، گفتم :

    چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟

    می شنیدم که به هم می گفتند :

    سحر می داند ، سحر

    سر هر کوه رسولی دیدند

    ابر انکار به دوش آوردند

    باد را نازل کردیم

    تا کلاه از سرشان بردارد

    خانه هاشان پر داوودی بود ،

    چشمشان را بستیم

    دستشان را نرساندیم به سرشاخه ی هوش

    جیبشان را پر عادت کردیم

    خوابشان را به صدای سفر آیینه ها آشفتیم

    سهراب سپهری


    نظرات شما ()

    example:
    Time spent here: